محل تبلیغات شما



امروز از اول صبح حال غریبی دارم. خیلی وقته همچین حالی نداشتم.حدودا از ۵ سال پیش که راهنمایی بودم. یه جور اضطراب خاصی تو وجودمه. یادمه همیشه اینجور وقتا بی‌قرار بودم و نمیتونستم آروم بگیرم. حتما باید با یکی حرف میزدم. یادش بخیر اون وقتا که یه تیم بودیم.من و پگاه و کژان و آیدا و هانیه و سوگند و نگار. چه شوخیایی که باهم نمیکردیم و چه کارایی که برای هم انجام نمیدادیم. طی اون سالها همشون معنی واقعی دوستی رو بهم نشون دادن.خاطراتی که الان به قلب شکسته‌م گرمی میده. همیشه وقتی یکیمون ناراحت میشد یا دنبال راه حل میگشتیم برای مشکلش، یا اگه نه سر شوخی رو باز میکردیم تا واسه چند دقیقه هم شده خوشحال بشه. چه تقلبایی که به هم نمیرسوندیم و چه دلهای پاکی که نداشتیم. جداییمون هم از دبیرستان لعنتی شروع شد. یکیمون تیزهوشان قبول شد. چندتامون وابسته چندتامون هم نمونه. یکیمونم که هیچکدومش و رفت مدرسه عادی. خلاصه که زمونه و فشار درس و مشق و محیط خشک و بی روح دبیرستان هرکدوممون رو یه جوری عوض کرد.طوریکه وقتی بعد از سال اول خواستیم دوباره دور هم جمع بشیم دیدیم دیگه هیچکدوممون اون آدم قبلی نیستیم.دیگه خبری از اون دخترای پاک و بی‌آلایش و خنده رو نبود. دبیرستان سرزندگیمون رو ازمون گرفته بود. وقتی دوباره میخواستیم باهم گپ بزنیم نمیشد. فکرامون به هم نمیخورد. انگار که یخ رو بذاری لای سنگک و بخوای بخوریش. دردناک بود که آدمای اون همه خاطرات خوب دیگه همون آدما نیستن. ترجیح دادیم نباشیم. دیدیم نبودنمون بهتره از اینجوری بودنمون. اینجوری شد که اندازه صد سال فاصله افتاد بینمون. مایی که همیشه باهم بودیم؛ الان سه ساله از هم خبر نداریم و نمیدونیم کدوم یکیمون تو چه حاله و چیکار میکنه؟ نمیدونم اونا کنکور قبول شدن؟ یا مثل من امسالو موندن؟ امروز حالم عجیبه چون باز همون تشویشی به سراغم اومده که هربار پگاه با اون جوکای تن تاک‌یش از یادم میبرد.سوگند با اون خوشحال بازیا و وان دایرکشن گوش دادناش. با اون متلک هایی که از خودمون درمیاوردیم، اون غیبت هایی که پشت سر دبیرا میکردیم.همه اون روزا و اون کارامون شدن خاطره. خاطره هایی که وقتی بعد این همه سال و توی این شرایط مرورشون میکنم دلم میخواد همه چیزمو بدم تا فقط برای یه روز برگردم به اون دوران و همون دختر راهنمایی باشم. کنار دوستای عزیز و نازنینم که سعی میکنم خاطراتشون رو زنده نگه دارم و همونطور که اون وقتا بودن به یادشون بیارم. همونطور پاک و بی‌آلایش. دخترایی که نمیدونستن حسادت و بددلی چه معنی میده و با تمام وجود  خوبی دوستاشونو میخواستن و میشد خیلی راحت بهشون اعتماد کرد. 

نگارش این پست خیلی نتونست احساساتمو بیان کنه و خیلی از خاطره ها رو نگفتم.ولی میزارمش بمونه به یاد دوستای عزیز و نازنینم که دیگه کنار هم نیستیم.شاید یکیشون اتفاقی دیدش،منو از رو نوشته شناخت و به یاد روزای خوب گذشته لبخند روی لبش اومد.


سلام به هرکی مطالب این وبلاگ برهوت رو نمیخونه! خیلی وقته نبودم. حدودا از شهریور ماه و الان که این متن رو مینویسم ساعت۱:۱۶دوم آذرماهه!

آره!واو!میدونم مدت زیادیه که آپ نکردم. هرچند از نظرات نداده و بازدید های نشده مشخصه چقد بود و نبود این وبلاگ مهمه!

امیدوارم واقعا همگی جنبه چنین مطلبی رو داشته باشین و وبلاگو برای این مطلب ریپورت نکنید! چیزی که مینویسم واقعا اتفاق افتاده و در جامعه ما وجود داره. شاید خیلی ها دگرباش ها رو افراد غیر طبیعی و سزاوار مجازات بدونن که عقیده کاملا مزخرف و بیرحمانه ایه و نشون از تربیت ناقص و دید بسته و ذهن ناخلاق اکثریت قریب به اتفاق جامعه میده.البته با عرض معذرت ولی این حقیقته که همه ما فکر میکنیم کسی که دید و گرایش متفاوتی داره و مثل ما فکر نمیکنه مریض روانی و مرتد ملعون و جانی کثافت سزاوار اعدامه! اما آیا تا حالا به این فکر کردیم که شاید ایراد از خودمون باشه که دید و ذهنمون رو اونقدری بسته نگه داشتیم که چنین چیزهایی در اطرافمون برامون به قدری تازگی داشته باشن که به عنوان یه خطر حسش کنیم؟در حالیکه اصلا خطرناک نیستن و کاملا طبیعی اند. 

دگرباش بودن هم یک نوع گرایش طبیعیه. و دقیقا مثل علاقه دو جنس مخالف به همدیگه؛ نه بیماریه و نه مشکل. اگه باورش براتون غیر ممکنه؛ به این فکر کنید که اگه جای شرایطت و آمار و پیشینه استریت بودن و گی بودن بر عکس میشد(یعنی اگه جای گرایش دو جنس مخالف به هم و علاقه دو همجنس بهم عوض میشد و همجنسگرایی به جای اون رایج بود) این الان شما بودید که مثل الآن همجنسگراها باهاتون برخورد میشد. که خیلی هم حس ناخوشایندیه. اینم که چرا اکثر ما با دگرباش ها مثل مریض رفتار میکنیم و تا میتونیم بهشون توهین میکنیم و حتی تو قانون اساسیمون هم براشون "مجازات"اعدام رو در نظر گرفتیم؛ برمیگرده به همون بحث بسته بودن ذهن که اونقدری به حریم خصوصی دیگران احترام نمیزاریم که برای یه چیز طبیعی مجازات در نظر نگیریم و قبول کنیم یه انسان مختاره که مسیر زندگیشو خودش تعیین کنه و به هرچیز که مایله،علاقه نشون بده به شرطی که به ما آزاری نرسونه. 

الان شاید خیلیا به دگرباش ها بگن بچه باز و م و قضیه بچه ربایی ها و کودک آزاری های اخیرو به این افراد ربط بدن و به هرحال چون کنتور نمیندازه؛تا دلشون میخواد فحش بدن! اما به هرحال جا داره که بگم اون افراد هم که همگی اعدام شدن؛اعمال وحشیانه شون از تربیت غلط نشئت گرفته بود. حالا شاید بگید خوب این ایراد خانوادشه! ولی نه! این تقصیر تک تک ما هم هست. تربیت چیزیه که شروعش از کانون خانواده است. حالا اینکه شرایط هر خانواده چجوری باشه و چه طرز فکری داشته باشن و معیارهاشون در مورد مسائل مختلف چی باشه؛ تاثیر خیلی زیادی روی تربیت یک فرد داره. اما فضای جامعه هم بی تاثیر نیست. چون اجتماعی بودن و حضور در جامعه از خصیصه های یک انسانه و یک جور هایی قسمت اعظم شخصیت یک انسانو جامعه بار میاره. 

شما فکر کنید که یک نفر بخاطر عقایدی که در نظر دیگران عجیب اومده از طرف یه عده در جامعه طرد شده. به یه عده دیگه رو میاره و اونها هم طردش میکنن و دوباره و دوباره این اتفاق می افته و اون یک نفر میفهمه که در واقع جایی برای اون و افکارش بین این مردم نیست و عقایدش رو پنهان میکنه و در عین متفاوت بودن تظاهر به همرنگ جماعت بودن میکنه. اینکه یک نفر اونقدری آزادی نداره که در بستر جامعه "خودش" باشه و تظاهر به یه آدم دیگه بودن بکنه،خودش در درون اون فرد تبدیل میشه به عقده. و قطع به یقین اون فرد هم در اولین فرصت شروع به عقده گشایی میکنه.

چندتا مثال بزنیم؛مثلا کسی که تمام دوران کودکی و نوجوانیش رو از طرف پدر و مادر و خانواده تحقیر شده و کتک خورده و مدام تو سری خورده؛ همین رفتارو با بچه خودش هم خواهد داشت. با این دلیل که:من دوران سختی رو گذروندم؛چرا اون نباید بفهمه من چی کشیدم؟؟

و اون بچه هم مثل خودش عقده ای میشه و در اولین فرصت روی یکنفر عقده گشایی میکنه و اون یکنفر هم روی یکی دیگه و به همین ترتیب.و این چرخه عقده و زامبی سازی و خشونت دست به دست در این اجتماع میچرخه و میشه وضعیتی که الان هست. و هرکسی به نحوی عقده گشاییش میکنه. یکی با به بچه دوساله،یکی با آدم کشتن؛یکی با کتک زدن و دعوا کردن؛یکی با خودکشی،یکی با فرار از خونه یا پناه بردن به مواد و.

دقت کنید؛ همش از یه رفتار اشتباه شروع میشه و به این فجایع ختم میشه.

پس نگید ما در به وجود اومدن اوضاع کنونی دخالتی نداریم و همش تقصیر اون بالاییاس و الکی شونه خالی نکنید. فشار زیادی روی همه ما هست که در به وجود اومدنشون دخیل نیستیم؛ولی اینکه چطوری باهمدیگه رفتار کنیم که دیگه دست خودمونه! 


همه می پرسند:

چیست در زمزمه مبهم آب؟؟

چیست در همهمه دلکش برگ؟؟

چیست در بازی آن ابر سپید،

روی این آبی آرام بلند؟؟ که تو را می برد اینگونه

به ژرفای خیال.

چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده جام، که تو چندین ساعت،

مات و مبهوت

به آن می نگری؟؟


گاهی دل آدم واسه طعم چیزایی هم که نداشته و واسش اتفاق نیفتاده تنگ میشه.همین میشه که تو حسرتشون می مونی و شیرین ترین رویاهات مربوط به همین نداشته های قشنگ میشه. و همون لحظات هم ناخودآگاه شیرین ترین و بهترین مزه ها رو برای اون اتفاقات و احساسات و کلمات نیفتاده و نگفته تو دهنت حس میکنی. مثل.


گاهی حتی به قدر چشیدن یک طعم؛عجیب بودن لازم است. بهش گفتم:کلمات برای تو چه مزه ای هستند؟ چشمهاش شد اندازه دوتا اسنیچ طلایی! گفت:دیوونه مگه کلمه هم مزه داره؟؟ گفتم:آره گفت:چجوری آخه؟؟ گفتم:خودم هم نمیدونم چجوری! فقط وقتی به هر کلمه ای فکر میکنم یاد یه مزه به خصوص می افتم.اینجوریه که میگم کلمه ها رو مزه میکنم!

تا حالا از خودتون پرسیدین کلمات و احساسات چه مزه ای دارند؟یا مثلا تا حالا شده بخواین کلمات و احساساتو مزه کنین؟؟ 

مثلا عشقی رو بچشید که طعم چای آلبالو میده. خانواده ای که مزه آدامس عسلیِ نعنایی میده. دوستی ای که مزه نوشابه پرتقالی میده! یا رابطه ای که مزه شکلات میده و یا مثلا بوسه ای که طعم آلبالو میده!! خیلی خیلی عجیب و غریبه میدونم!! حتی شاید خنده داره! ولی وقتی به اون گفتم که با هرکلمه یه مزه به خصوص رو به یاد میارم؛ شاید دلیل این چیز عجیب تو ضمیر ناخودآگاهم باشه! مثلا لذتی رو که وقتی دارم یه فنجون چای آلبالو رو سر میکشم بهم دست میده، شاید وقتی حرف از عشق میزنم هم بهم دست میده! و بخاطر همینه که کلمه عشق واسه من یادآور مزه چای آلبالوئه!! خب البته شاید هم اینطوری نباشه و از اونجایی که هیچوقت درست و حسابی درک نکردم عشق چیه و چه حسی به آدم میده شاید واسه من،عشق در واقع خود اون فنچون چای آلبالو باشه!

حالا از عشق چای آلبالویی و اون مزه های خوب بگذریم!همشونخوش طعم بودن مگه نه؟؟D:

حالا یک دانه برتی بات با طعم چوب بخورین که تمام این مزه های خوبو خنثی کنه و چشایی رو برای چشیدن مزه های متفاوت دیگه آماده کنه

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها